روزهایی که اصلا کوتاه نبود، روزهایی که تیک تاک عقربههای ساعت ته دلمونو خالی نمیکرد!
امروز درست شبیه همان روزهای بارانی بود که با هم قدم زدیم...حرف زدیم ...خندیدیم ...
امروز اما خودم را به باران بی تو سپردم...به خیابانهایی که ساکت بودند و صدایی جز گامها آرام من به گوششان نمی رسید...امروز دست دلم را گرفتم و آهسته در گوشش گفتم بعد از این منتظر کسی نباید باشد...هوا که ابری وبارانی شد بزند به خیابان و زیر نم نم باران زندگگگگگگگگگییییییییی کند...نفس بکشد و برای جای خالی آدمها دلتنگی نکند...
چك نويس ...
برچسب : نویسنده : butterfliesa بازدید : 80